آخرین حج پیامبر صلی الله علیه و آله در سال دهم هجرت انجام شد. مراسم حج که در آخرین سال عمر پیامبر اکرم بود به «حجة الوداع» معروف است و باشکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر به پایان رسید. قلب ها در هاله ای از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوی این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت.
یاران پیامبر صلی الله علیه و آله که عده آنها زیاد بود از خوشحالی درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمی گنجیدند. اما هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله کار مهمی بر عهده داشت تا مسئولیتی را انجام دهد. تعداد حاجیان در این سفر که پیامبر را همراهی می کردند، 90 هزار نفر بودند.
آفتاب حجاز گرما و حرارت خود را بر کوه ها و دره ها می پاشید، اما شیرینی این سفر روحانی و بی نظیر همه چیز را آسان می کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانهای خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان شد.
آنجا در حقیقت چهارراهی بود که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می کرد، راهی به سوی مدینه در شمال، و راهی به سوی عراق در شرق، و راهی به سوی غرب و سرزمین مصر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش می رفت و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایان مأموریت های موفقیت آمیز پیامبر بود از هم جدا شوند.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان می گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به همراهان داده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله همه همراهان خود را دعوت به ایستادن کرد و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند. خورشید از خط نصف النهار گذشت. مؤذن با صدای «اللّه اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم آماده نماز شدند. بیابان آنقدر داغ بود که بعضی مجبور شدند، عبای خود را به زیر پای خود بگذارند. نه سایبانی در صحرا بود و نه سبزه و گیاه و درختی دیده می شد. جز تعدادی درخت لُخت و عریان که جمعی پارچه ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی برای پیامبر صلی الله علیه و آله ترتیب
[415]
دادند.
همینکه نماز ظهر تمام شد پیامبر به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی خود را آماده کنند. کسانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله داشتند نمی توانستند چهره مبارک او را ببینند. لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر بر فراز آن قرار گرفت. و پس از بجا آوردن حمد و سپاس پروردگار خود را به خدا سپرد و سپس مردم را مُخاطب قرار داد و چنین فرمود؛
«من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده و از میان شما می روم، من مسئوولم شما هم مسئوولید.
شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟
مردم صدا بلند کردند و گفتند: «ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیرخواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی، خداوند تو را جزای خیر دهد.»
پیامبر فرمود؛ «آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز می دهید؟!» همه گفتند: «آری، گواهی می دهیم.» فرمود: «خداوندا! آگاه باش.»
بار دیگر پیامبر فرمود: «ای مردم! آیا صدای مرا می شنوید؟...
گفتند؛ آری و به دنبال آن پیامبر فرمود؛ اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟
یکی از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه ؟
پیامبر بلافاصله گفت؛ اول ثقل اکبر، کتاب خداست که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شماست، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید. و اما دومین یادگار گرانقدر، خاندان و اهل بیت منند و خداوند لطیف به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این رو پیشی نگرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان پیامبر به اطراف خود نگاه کرد و چون چشمش به علی علیه السلام افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد. در اینجا صدای پیامبر رساتر و بلندتر شد و فرمود؛
[416]
«ایها الناس من اولی الناس با المؤمنین من انفسهم»
یعنی «چه کسی از همه مردم نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است؟!»
مردم گفتند؛ خدا و پیامبر داناترند. پیامبر گفت؛ خدا، مولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم.
سپس فرمود؛ «من کنتُ مولاه فهذا علی مولاه».
یعنی «هر کس که من مولا و رهبر او هستم، پس این علی، مولا و رهبر اوست.»
و این سخن را سه بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد؛
«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کسی که او را مبغوض دارد. یارانش را یاری کن، و آنها را که ترک یاریش کنند، از یاری خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن.»
سپس فرمود؛ «آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند.»
خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله به پایان رسید و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرّق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله خواند:
«امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آئین (جاودان) شما پذیرفتم.»
بعد از آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود؛ «خداوند بزرگ است، همان خدایی که آئین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت علی علیه السلام پس از من راضی و خشنود گشت.»
در این هنگام تمامی مردم به علی تبریک گفتند از جمله ابوبکر و عمر که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند.
«آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی.»
مسلمانان همگی در این روز با علی بیعت کردند و هر ساله این روز به عنوان عید بزرگ مسلمانان (عید غدیر خم) یاد می شود.
[417]
قبل از این ماجرا و قبل از آنکه مردم پراکنده شوند، آیه 67 سوره مائده بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل شد؛
«ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرود آمده، تبلیغ کن و اگر چنین نکنی، رسالت خود را به انجام نرسانده ای و بدان که خداوند تو را از مردم نگه می دارد و به راستی خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند.»
با نزول این آیه بود که پیامبر فرمان یافت علی علیه السلام را به عنوان امام و پیشوای مردم پس از خویش معرفی کند و آئین جاودان خود را تکمیل کند.
انجام این وظیفه بسیار سنگین بود و ممکن بود امواج سیاسی مخالفی علیه پیامبر و نهضت اسلامی بوجود آورد. خدا به پیامبر دلداری داده بود که نگران این حوادث نباشد.
بعد از آنکه به علی علیه السلام تبریک گفتند، پیامبر دوباره فرمود؛ «به من تبریک بگویید چرا که خداوند مرا به پیامبری و خاندانم را به امامت اختصاص داد. بعد از من پیامبر و شریعت دیگری نخواهد آمد.»